جمعه 27 شهريور 1394 |
مطالب باحال
پیامک روز پدر جدید و زیبابــاور کنــین…. هــر پــدری … حتــی اگــه مـــیگه : برو از بـــچه ی فلــانی یــآد بگیـــر …. بــازم یــه تــار مــوی بــچـه ی خــودشــو بــا دنیـــا عــوض نــمیکنــه… چــه بــرسه بــه بچـــه ی فلـــآنی.
پیامک روز پدر جدید و زیباPayamak Rooze Pedarسلامتی اون پدری که شادیشو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
پیامک روز پدر جدید و زیباPayamak Rooze Pedarچقدر تلخه یه سنگه سرد و جای دستای گرم و صورت بابات ببوسی و بوی خاک مزارش اشکتو در بیاره
پیامک روز پدر جدید و زیباPayamak Rooze Pedarبه دنبال قشنگ ترین واژه ها و کلمات میگردم اما هیچ کلمه و واژه ای نمیتواند عظمت حضور تو را در زندگی من وصف کند فقط میگویم دوستت دارم پدر روزت مبارک
لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد که برخیز که از قافله جا نمانی ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نماند ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بیخبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است وارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد روز هنگام ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم چرا که خود گفتی نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد...
خوشبخت.ووووووووووووووووووووووووووو.بدبخت
روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند:
استاد زیبایی انسان درچیست؟
حکیم 2 کاسه کنارشاگردان گذاشت وگفت: به این 2 کاسه نگاه کنید اولی ازطلا درست شده است ودرونش زهر است و دومی کاسه ای گلیست ودرونش آب گوارا است، شما کدام رامی خورید؟
شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.
حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است.
آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش واخلاقش است. باید بکوشیم سیرتمان را زیبا کنیم.
کارگردان این دنیا خداست،
اغا شما آس، ما خيار شور با كالباس،، اغا شما آس، ما بوته ي ريواس.. اغا شما آس، ما لنگه كفش قواص.. اغا شما آس ، ما با عمه ي عباس.. اغا شما اس ، ما سرو ته يه كرباس.. اغا شما اس ، ما آچار و جك بي زاپاس.. اغا شما آس ، ما الباليو با گيلاس.. اغا شما آس ، شما خاص ، ولي دایورتی تا دنيا دنياس.... بععععله
خیلی هم خوش میگذره يه روز یه ترکه،
یه روز ما همه با هم بودیم.. ، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و .. !
خیلی خوش می گذره.. !
پند بسیار زیبا و خواندنی.گنجشكی از سرمای بسیار قدرت پرواز از كف بداد و در برف افتاد. گاوی گذر همی كرد و تپاله بر وی انداخت...
پند اول بوقلمونی،گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه ، ندانم گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز كنی بوقلمون خورد و بر شاخی نشست تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاكش نمود نتیجه اخلاقی با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیك در بالا نمانی پند دوم .گنجشكی از سرمای بسیار قدرت پرواز از كف بداد و در برف افتاد .گاوی گذر همی كرد و تپاله بر وی انداخت .گنجشك ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد .گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشك به دندان بگرفت و بخورد نتیجه اخلاقی . هر كه گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد .هر كه از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد .گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان پند سوم خرگوش از كلاغی بر سر شاخه پرسید كه آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، كار نكنم؟ كلاغ پاسخ داد: چرا كه نه خرگوش بنشست بی حركت .روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد نتیجه اخلاقی . لازمه ی نشستن و كار نكردن بالا نشستن است
دم همه این آدم ها گرم! شما هم موافقید!؟آدمایی هستن که: هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم... وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده...
آدمایی هستن که: هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم.. وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده, راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره... اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون... آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن اینا فرشتن... همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند مثل آن راننده تاکسیای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی. ... آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمیگردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند. آدمهایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند. دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی. آدمهایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه. آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی. آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خطهایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند. آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی. آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند. همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم وقتی یه بچه میبینن سرشار از شور و شوق میشن و باهاش شروع به بازی کردن میشن تو حموم آواز میخونن آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر دم همشون گرمه گرم
این طنز نیست یه داستان احساسیه
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم. پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر ادامه داد : ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما زندگی کند. پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند. پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب گفتند: نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند. چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند. پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا نداشت !
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
|
|