<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 53067
تعداد مطالب : 223
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


باور نکر دنی ها

 

تصاویر جالب و خنده دار

trol_top_bahman_91_0nlysms_ir_1_.jpg

 
 

 

عکس نامه های جالب
 
نویسنده : شیدا
داستان های کوتاه و پند اموز

اولین روزهایی که در سوئد بودم یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمیداشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان ۲۰۰۰کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند. ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اول من چیزى نگفتم ، همین طور روز دوم و سوم تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم :
“آیا جاى پارک ثابتى داری ؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست ؟”
او در جواب گفت : “چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم” بعد ادامه داد : “باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند.”

.
.
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد ؛ بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین وسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند …
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید : ببخشید آقا اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید بالا می رفت ؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت : پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد …
چیزی که باعث رشد آدمها میشود رنگ و ظاهر آنها نیست ! رنگ ها ، تفاوت ها ، مهم نیستند ؛ مهم درون انسان هاست !
.
.
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند اما هیچکدام نتوانستند ؛ آنان چگونه می توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه نقاشی زیبایی از او بکشند ؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که می تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوق العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود ؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
حالا چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم ؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان ؟؟؟!!!

نویسنده : شیدا

هر نوشته ای نویسنده ای دارد. هر نویسنده ای حق دارد اسمش را پای مطلبش ببیند. نوشته هایی که در این صفحه می خوانید، Status های کپی پیست شده ای است که در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخیده و صاحبش را گم کرده.

اگر «شما» نویسنده این آثار هستید، لطفا عصبانی نشوید. لبخند بزنید و به خواننده هایی فکر کنید که با خواندن نوشته هایتان لبخند می زنند و در دل تحسین تان می کنند.

۱- مادرم امروز ترشی مخلوط درست کرده
به غیر از دمپایی های حموم بقیه چیزا رو ساطوری کرده ریخته توش!

۲- بعد از اینکه اومدم فیس بوک متوجه شدم
نه تنها ظاهر آدما با باطن شون فرق داره
بلکه ظاهر آدما با ظاهرشون هم فرق داره!

۳- خیلی ناراحتم از اینکه خدا دوتا پشت دست بهم داده اما نمی تونم بکوبونمشون تو دهن بعضیا!
نعمت خدا داره حروم میشه

۴- چراغ چت یکی از دوستام همیشه روشنه
فک کنم پشت سیستم مرده!

۵- فقط یه جوون ایرانیه که ۲۰۰۰ تومان تو جیبش نداره تا گوشی یک میلیونیش رو شارژ کنه

۶- خلاصه مطالب فیسبوک تو سال ۱۳۹۲ تا این لحظه:
ساپورت/ پاستیل/ روحانی مچکریم/ دختره تو والیبال/ مورد داشتیم/ مخاطب خاص/ کلیپس/ انتحاری انفجار پاکستان/ روحانی و اوباما/ کولر چند تا لایک داره

۷- هر کی این معما رو حل کرد پیش من یه جایزه داره
کوچه تنگه بله
عروس قشنگه بله
دقیقا چه ربطی به هم دارن؟!

۸- مامانم میگه:
بذار پشه خونتو بخوره سنگین شه بکشیمش شب نیاد داداشتو بخوره!
من مامان واقعیمو می خوام!

۹- دیروز یه شیشه کشک خریدم ۵۰۰۰ تومن! گمونم از این به بعد «برو کشکتو بساب» یه پیشنهاد تجاری موفق محسوب میشه!

۱۰- اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی
مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تو رو نخوره، چون توام اونو نمی خوری!

۱۱- یکی از افتخاراتم اینه که …
متاسفانه من هیچ افتخاری تا حالا کسب نکردم و همیشه لکه ننگ رو پیشونی خانواده ام بودم!

۱۲- هورمونی هست به نام هورمون «که چی بشه» که گند می زنه به هورمون اراده!

۱۳- سیب زمینی های سالخورده وقتی می خوان واسه جووناشون دعا کنن می گن ایشالله ته دیگ شی!

۱۴- زنه شوهرش رو می بره دکتر…
دکتر به زنه می گه: خانم نباید هیچ استرسی به شوهرتون وارد بشه، باید خوب غذا بخوره، هر چی که می خواهد براش فراهم بشه و برای یک سال هیچ بحث و دعوایی سر هیچ موضوعی حتی سر طلا و ماشین و خونه هم نباید با هم داشته باشن.
توی راه برگشت مرده می پرسه: دکتر چی گفت؟
زنه می گه: هیچی، گفت تو هیچ شانسی برای زنده موندن نداری!

۱۵- ضد حال بزرگ واسه یک مادر اینه که
۹ ماه دوران بارداری رو تحمل کنه، بچه که به دنیا اومد شبیه عم اش بشه!

۱۶- یه جوری خاطراتمو مرور می کنم که انگار قراره فردا توی امتحان بیاد

۱۷- واقع گراترین آدمی دیدم اون آقایی بود که امروز توی ایستگاه کلاه گیسش رو برداشت، سرشو با لذت خاروند بعدم گذاشت سر جاش!

۱۸- داشتن مزون مانتو شغل دوم همه دختران سرزمین من است!

۱۹- شما یادتون نمیاد. یه زمانی می رفتی مهمونی، برای اینکه نشون بدی باشخصیتی نباید موز برمی داشتی!

۲۰- زن به شوهر: اگه من ازت جدا شم چی میشه؟
مرد: دیوونه میشم.
زن: نمی ری دوباره زن بگیری؟
مرد: والا به دیوونه اعتباری نیست.

۲۱- مادر مثل مداد می مونه. هر لحظه تراشیده شدن و تموم شدنش رو می بینی
اما پدر مثل خودکاره. شکل ظاهریش تغییر نمی کنه فقط یکدفعه می بینی دیگه نمی نویسه

۲۲- تنها دلیلی که تا الان نتونستم از اینجا دل بکنم و خانوده رو تنها بذارم و برم یه گوشه دیگه دنیا و زندگی آرومی رو شروع کنم اینه که پول ندارم!

۲۳- بیاین به مناسبت هالووین عکس هامون رو بدون فتوشاپ بذاریم فیس بوک!

۲۴- بابام دیروز:
قبض برقو می دی قض آب میاد، قبض آبو می دی گاز میاد، واسه دولت کار می کنیم دیگه فقط!

۲۵- تو فاضلاب برو ولی تو فاز لاو نرو

۲۶- مازیار فلاحی یه کاری با آدم می کنه که آدم از اینکه شکست عشقی نخورده شرمنده می شه!

۲۷- می دونین چرا غواص ها از عقب می پرن تو آب؟
خب اگه از جلو بپرن که می افتن توی قایق!

۲۸- مثلا هفته پیش زن داییم تو سوپ خامه ریخته بود خیلی خوشمزه شده بود اومدیم خونه خواهرم سوپ درست کرد
خواست روی زن داییمو کم کنه توی سوپ خامه شکلاتی ریخت!
هیچی دیگه … اینجا بیمارستان خاتم الانبیا هستیم

۲۹- همه مخترعین می رن بهشت به جز مخترع زنگ ساعت
خدا ازش نگذره!

۳۰- اگه بگی بی سوادی می گن بدبخت هیچی نشد ولی اگه بگی فوق لیسانس داری می گن خاک تو سرش با فوق لیسانس هیچی نشد!

۳۱- تو فامیل ما هر زوجی که به مشکل برمی خورن، بابای منو می فرستن ریش سفیدی و وساطت کنه ولی نمی دونم چی بهشون می گه که درجا هفته بعد طلاق می گیرن

۳۲- شامپو خریدم روش نوشته: این محصول را روی سرتان بریزید و موهایتان را بمالید سپس آبکشی کنید! دمشون گرم اطلاع رسانی کردن! من می خواستم برزیزم تو دهنم قرقره کنم

۳۳- وقتی میری خیابون، ملت یه جوری بهت زل می زنن که نمی فهمی خوشگلی یا زیپت بازه!

۳۴- مورد داشتیم طرف در جواب How are you؟ گفته Yes

35- انقدری که تو کارای ما گره هست تو فرش شفقی تبریز نیست

۳۶- رفتم نانک وام بگیرم، اینقدر از ضامن هام چک و امضا گرفتن از خجالت آب شدم. کم مونده بگن زن و بچه های ضامن هات رو هم بیار این پشت گروگان بگیریم!

۳۷- اگه ورزشی به نام سگ دو وجود داشت ما حتما می تونستیم توش یه خودی نشون بدیم!

۳۸- دقت کردین اونایی که می گن کادوت محفوظه دروغ می گن و هیچ وقتم بهتون کادو نمی دن؟

۳۹- الان به هفت ساله تخت دو نفره داره
لامصب زمان ما می ذاشتن ما رو روی پاهاشون به حالت سانتریفوژ اینقد تکون می دادن تا پلاسمای خونمون جدا می شد، بیهوش می شدیم!

۴۰- پشمک خریدم روش نوشته تولیدی حاجی خلیفه، حاجی علی و حاجی حسن
وجدانا راضی نبودم این همه حاجی تو زحمت بیوفتن واسه پشمک

نویسنده : شیدا
داستانهای جذاب
داستان بسکویت:

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»




ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.


وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد:

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»


مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.


این دیگه خیلی پررویی می خواست!


او حسابی عصبانی شده بود.


در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!



خیلی شرمنده شد!!

از خودش

بدش آمد . . .

یادش رفته بود که

بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.



آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد

  کوهنورد با تجربه

کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده

نمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، در

حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد.

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. داشت فکر می‌‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله

طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد

زد: خدایا کمکم کن !

ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می‌خواهی؟

 

 

- نجاتم بده خدای من!

- آیا به من ایمان داری؟

- آری. همیشه به تو ایمان داشته‌ام

- پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!

کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید

از فراز کیلومترها ارتفاع. گفت: خدایا نمی‌توانم.

خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟

کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد

در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود

و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت . .  

نویسنده : شیدا

 انالله واناالیه المدرسه

    بازگشت همه به سوی مدرسه است...بانهایت تأسف وتأثر پیشاپیش پایان3ماه عشق وحال وصفاوخواب راحت ولذت بخش صبح وآغاز 9ماه زجروبدبختی وامتحان رابه شمادوستان عزیز تسلیت میگوئیم مارا درغم خود شریک بدانید‏!‏


نویسنده : شیدا
نویسنده : شیدا

بابا جون؟

- جونم بابا جون؟

این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟

- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم

یعنی با لباس راحتی سختشه؟

- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!

 

پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟

- …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم

باباجون، کم آوردی؟!

- نه عزیزم، من کم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم

خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود؟

- چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت میکنه

آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟

- نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه

پس چرا بدون مانتو میخوابه؟!

- خب مامانت اینجوری راحتتره !

اون آقاهه هم چون میخواسته حجابشو رعایت کنه با کت و شلوار خوابیده بود؟

- نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد

پس چرا خانمش که خیلی هم خانم خوبیه بهش کمک نکرد لباسشو در بیاره؟!

- چون میخواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته

واسه همینه که شما نمیتونید روی پاهای خودتون بایستید؟!

- عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟

داری میپیچونی؟

- نه قربونت برم عزیزم،اما یه بچه خوب که وسط فیلم اینقدر سوال نمیپرسه؛باشه عسل بابا؟

اما من هنوز قانع نشدم

- توی این یک مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم

چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل میخوابن؟

- واسه اینکه تختخوابشون کوچیکه، دو نفری جا نمیشن

خب چرا یه تخت بزرگتر نمیخرن؟

- لابد پول ندارن دیگه

پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟

- چون ماشین باعث آلودگی هوا میشه، ما نخریدیم عزیزم

آهان،
یعنی آدما نمیتونن همزمان دوتا کار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه که حجابشون رو رعایت میکنن، باعث آلودگی هوا میشن، شما و مامان
که باعث آلودگی هوا نمیشین حجابتون رو رعایت نمیکنین؛ درست گفتم بابایی؟

- آره دخترم، اصلا همین چیزیه که تو میگی، حالا میشه من فیلم ببینم؟

باشه،
ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلمها قرار نگیری بری ماشین بخریها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت کنه که تو اینقدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نکشی! باشه باشه ؟!

نویسنده : شیدا
مورد داشتیم خنده دار

مورد داشتیم که خنده دار

موﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ پسره ﺗﻮ ﻓﻴﺲ ﺑﻮﻙ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﻓﺎﺭسی ﻣﻴﺬﺍﺷﺖ

ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﺗﺮ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم طرف رفته خواستگاری

بابای عروس با لپ تاپ اومده میگه جوان

من اهل تحقیقات محلی و اینا نیست

یوزر پسورد فیسبوکت رو بزن

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم که رفته خونه دختره ویندوز عوض کرده

دختره گفته اگه میشه مای کامپیوتر رو هم نصب کنید

اونم گفته اونجوری هزینتون بیشتر میشه ها

دختره گفته چاره ای نیس نصب کن

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم که از دختره پرسیدن قدت چنده؟

گفته با کلیپس یا بی کلیپس

مورد داشتیم که خنده دار

مورد ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻭل رﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ

ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻳﺮ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺵ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺩ

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم که تو عروسی رفیق دوماد یهوووووو داد زده

داماد چقدر انتره ، ایشالا مبارکش باد!

عروس ازون بدتره ، ایشالا مبارکش باد

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم که ﺑﭽﻪ ۶ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺁﻳﭙﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍست

اونوقت ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺰﺍﺭﻩ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺧﻴﺎﻃﻴشو ﻳﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﭽﺮﺧﻮﻧﻢ

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم پسرا خودشونو پشت کلیپس دخترا قایم کردن

تا استاد نفهمه که دارن چرت میزنن

مورد داشتیم که دعا دعا میکرده هوا سردتر شه…

بوتایی که تو حراجی پارسال خریده بپوشه

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم دختره توی اتاقش درو میبسته

صدای آهنگشو زیاد میکرده تا بوی سیگارش بیرون نره

مورد داشتیم که خنده دار

مورد داشتیم که ﻃﺮﻑ ﺍﻧﻘﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷته

شبیه همه ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺷﺪه !

نویسنده : شیدا
نویسنده : شیدا
عکسهای نیوشاجون

نویسنده : شیدا